Enter To our World

می نویسم تا شاید یک گام از افسردگی دور شوم

اصلا تو نوشتم خوب نیستم میدونم

خستم؟ شاید

تو مرحله ای از زندگیم قرار دارم که فشار خیلی زیادی رومه...

زمان

از صحبت راجع به چیزای غیر ممکن خوشم نمیاد ولی

کاش یکی میتونست این زمان لعنتی رو نگه داره تا وقتی که به همه کارام برسم و جای هیچ نگرانی نزارم

خستم؟ آره 

ولی از چی؟ نمیدونم

این خستگی به جسمم ربطی نداره

ذهنی، روحی، یا هرچی که به قسمت فیزیکی وجودم ربطی نداره

اره از اونجا خستم 

یه روز یه «من» بود! با خوش بینی بی انتها 

اون من کم کم بزرگ شد فهمید زندگی واقعی چیه

من از رویاش بیدار شده بود

من ترسیده بود

الانم سر در گمه - کاش میتونستم کمکش کنم... سعیمو میکنم ولی نمیتونم آگاهش کنم؟ هه به گمونم 

ولی دوست داره ادامه بده و ببینه تهش می رسه به معنای واقعی زندگیش 

وضعیت نظر دهی :
۲
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
  • جنتلمن ..
    جنتلمن ..
    ۱۱ , بهمن ۱۴۰۳
    افسرده نباش... هیچ چیزی تو این دنیا ارزش نداره... هیچی...
  • ava  :)
    ava :)
    ۱۱ , بهمن ۱۴۰۳
    @جنتلمن .. افسرده...
    از کلمشم بدم میاد :)
    ولی تا اینجاشم خیلییی در برابرش مقاوم بودم 
    هیچی ارزش نداره نه 
    ولی کسی که احساساتش بر منطقش غالبن زندگی سخته
  • جنتلمن ..
    جنتلمن ..
    ۱۱ , بهمن ۱۴۰۳
    پس‌منطق رو بر احساسات چیره کن... راهش رو پیدا کن...
  • ava  :)
    ava :)
    ۱۱ , بهمن ۱۴۰۳
    @جنتلمن .. باید سعی کنم