شیطونی
بخشی از داستان من
وقتی بچه بودم : تا 14 سالگیم یا حتی بیشتر!
نمیگم الان دوست ندارم شیطونی کنم یا دیگه شیطون و پر انرژی نیستم
ولی خب با این سن باید بعضی وقتا ملاحظه کرد
خیلی شیطون تر بودم
عاشق جنب و جوش بودم (وهستم)
طبیعت گردی زیاد میرفتم
یه دوستی دارم ولی خب بچه بودیم رابطمون خیلی صمیمی تر از الان بود (خیلی!)
با رفتاراش حتی دیگه دوست حسابش نمیکنم
خلاصه با این دختر کلی حال می کردیم
یادمه یه بار رفته بودیم فشم
ما دوتا بدون هیچ تجهیزاتی با کمک دست و پامون کوه راستو یه عالمه بالا رفته بودیم
خیلی سخت بودا خیلی زخمی شدیم
ولی کیف میکردیم
اون بالای کوه هرکی از پایین رد میشد داد میزد کمک میخواین؟ حتی یادمه یکیشون داد زد زنگ بزنم هلیکوپتر امداد بیاد؟ ماهم با خوشحالی و ذوق تمام داد میزدیم نه ممنون ما خوبیم
یادش بخیر
الان کوهنوردی میرم (نه با اون) ولی خب اون موقعا یه کیف دیگه ای داشت
وقتی میرفتیم پارک جنگلی اصلا نمیشد مارو پیدا کرد
همش لابه لای درختا و خاکی بودیم
پارکم که میرفتیم بعد یه ساعت دوچرخه سواری شروع میکردیم به زیر و رو کردن پارک
زخمی شدن و خندیدن و دور از فضای مجازی بودن واقعا لذت داشت
دوبار ایران گردی رفتیم با همین دختر (خانواده ها با هم از خیلی قبلتر دوستن)
یه بار وقتی 13 سالم بود یه بار وقتی 16 ساله بودم
واقعا میگم چقدر خوش گذشت
تجربه ای واقعا شیرین
این خاطرات نباید یادم بره!
وقتی 14 ساله بودم یه بار اون یه هفته خونمون بود یه بار من یه هفته خونشون موندم
اون تایم قشنگ یادمه
باهم داستان نوشتیم (زمانی بود که دست به قلمم واقعا خوب بود)
باهم موزیک ویدیو درست کردیم و عالی در اومد (شاید باورتون نشه ولی با اون سن خیلی خفن دراومد)
ساعتها بدون وقفه بازی میکردیم
حتی شبا نمیخوابیدیم
یادمه تو اون یه هفته ما کلا 6 ساعت خوابیدیم
کل تیک تاکو اون موقع زیر و رو کردیم
انیمیشن فرانکن وینی رو دیدیم و کلی حال کردیم
انیمیشن عروس مردگان رو با زبان اصلی دوباره دیدیم تا باهم اصطلاحاتش رو دراریم
حتی یادمه شرط بسته بودیم که کدوم حالت برای یه تیکه از این انیمیشن درسته
اینکه «لرد بارکیس»، «امیلی» رو زنده به گور کرده که دستش موقع تقلا بیرون مونده یا نه اول کشتش بعد دفنش کرده ولی دستش بیرون مونده
خلاصه که اون موقع بعد هزاران تحلیل اینو نفهمیدیم
واقعااااا یادش بخیر
اون دختر الان خیلی فرق کرده! نمیگم من فرق نکردم
قطعا همه ادما موقعی که بزرگ میشن عوض میشن
ولی اون خیلی زود وارد رابطه شد و دوستیمون کم کم از دست رفت
البته حسادت و بعضی رفتارا هم بی تاثیر نیست
یه دعواها و مشکلات بزرگی هم با این دختر تو اون دوران داشتم
ولی خدارو بابتش شکر میکنم چون خیلی برام مفید بودن
اینارو نوشتم چون دیشب موقع خواب خیلی اتفاقی اینا یادم اومد و به خودم اومدم دیدم اینا داره یادم میرهه
ببخشید اگه طولانی و خسته کننده بود :)