Enter To our World

:))) سلوم

هایی خیلی خوش اومدین ^^

امیدورام عالی باشین!

سوالی دارین؟ بفرمایین :> 

۱

Entertainment

اینجارو اختصاص میدم به معرفی اهنگ، فیلم و سریال، مستند، پادکست،...

شماهم حتما شریک باشین تو معرفی ها خوشحال میشم D: حتما معرفی های شماهم تو پست قرار میدم :> 

روی keep reading بزنین معرفی ها شروع میشن 

حتما معرفی های شماهم تو پست قرار میدم :> 

Keep Reading
۱

موسیقی

من همیشه یه جمله رو سرلوحه‌ ی خودم قرار دادم:
"برای خودت و گوشات ارزش قائل شو :)"

چون موسیقی فقط یه رشته‌ ی بی‌جان از نُت‌ ها نیست
یه سرزمین جادوییه…
یه آغوش پر از احساس و رویا
شاهکار هایی که توی هر نتشون، زندگی موج می‌ زنه

موسیقی رو نمی‌ شنوی…
لمسش می‌کنی
نفست رو باهاش هماهنگ می‌ کنی.
هر قطعه‌ ی ناب، قصه‌ ایه که بی‌ صدا روایت میشه
یه پلی‌ لیست، یه جعبه‌ ی جواهره…
قطعه‌ قطعه‌ هاش رو با دقت انتخاب کن

من همیشه گفتم:
خواننده‌ ای که انتخاب می‌ کنی، سفیر قلبته
یه خواننده‌ ی خوب، مثل یه شاعر، روحت رو نوازش می‌ کنه
مثل یه نقاش، دنیا رو از پنجره‌ ای تازه نشونت میده
شاهکار گوش کن
آثاری که وقتی چشم هات رو می‌ بندی، ذهنت رو تا اوج می‌ بره
قطعاتی که وقتی دوباره گوششون می‌ دی، هر بار یه چیز تازه پیدا می‌ کنی

به موسیقی فکر کن…
بهش فرصت بده تا روحت رو صیقل بده
به هر نُت، مثل یه واژه‌ ی مقدس گوش کن

چون موسیقی هنره

و هنر، لایق احترامه

پس هر وقت آهنگی رو انتخاب می‌ کنی، به یاد داشته باش:

تو با انتخابت، به خودت و جهان اطرافت احترام می‌ ذاری

برای خودت و گوشات ارزش قائل باش

به شاهکارها فرصت بده تا دنیای درونت رو زنده کنن…

نه هر چیزی که فقط صداست، بدون هیچ معنا

۰

حرف بزنیم؟

چند وقتی هست متن خاصی به ذهنم نمیاد تا بنویسم...

بیاین همینطوری حرف بزنیم :>

چطورین؟ کارا و برنامه هاتون اوکی پیش میره؟

۲

زندگی منه حتی با عقاید اشتباهم!

بذار خودم باشم

حتی اگه راهی که میرم از نگاه دیگران، سراسر خطاست

من عوض شدم… نه یک‌ شبه، نه از روی لج‌ بازی، بلکه ذره‌ ذره، با هر فکر، با هر دردی، با هر سوال بی‌ جواب!
من اون آدمِ پارسال نیستم؛ اون نگاه ساده، اون باور های آماده، دیگه توی من جا نمی‌ شن

می‌ دونم کاری که می‌ کنم، انتخابی که کردم، از دید خیلی از ادمای جامعه من اشتباهه (*پوشوندن خودم صرفا برای اینکه مردها دیدشون با زنها متفاوته رو قبول ندارم---- بزارین بیشتر وارد جزئیات نشم میدونین دارم درمورد چه مسئله ای صحبت میکنم!)
اما من با چشم بسته راه نرفتم... من فکر کردم، تردید کردم، گریه کردم، با دلم جنگیدم، با عقلم ساختم، و آخرش خودم رو انتخاب کردم

خدایی که من می‌ شناسم، برای فکر کردن* مجازات نمی‌ کنه 
برای این‌ که خودت باشی، نمی‌ ندازتت ته جهنم
اصلا جهنم، یه کلمست... یه نماده... شاید هم فقط ترسیه که توی ذهن آدما ریشه کرده
شاید جهنم، همون لحظه‌ ایه که خودتو انکار می‌ کنی تا دیگران راضی باشن

من ترجیح می‌ دم بسوزم توی آتیشی که خودم روشن کردم،
تا اینکه یخ بزنم توی بهشتی که مال من نیست

پس بذار با عقاید خودم زندگی کنم
چون تهش، منم که با خودم تنها می‌ مونم… نه هیچ‌ کس دیگه

۰

THESE DAYS

من هیچ وقت نخواستم حال بدی رو به این بلاگ منتقل کنم ولی ادامه مطلب توصیف حال این روزامه

اگر دوست نداشتین بخونینش همینجا بمونین و رو کیپ ریدینگ نزنین :)

Keep Reading
۰

نرسیدن پایان راه تو نیست!

گاهی تمام توانتو میذاری، شبو به امید طلوعی روشن‌ تر صبح می‌ کنی، بغض هاتو فرو می‌ دی، اشکاتو بی‌ صدا می‌ ریزی، اما…

به اون جایی که می‌ خواستی نمی‌ رسی. انگار دنیا دستتو گرفت، برد وسط میدون، بعد بی‌ هشدار رهات کرد

اما نرسیدن، همیشه شکستن نیست
گاهی نرسیدن یعنی راه دیگه ای در انتظارته
یعنی خدا داره چیزی برات کنار میذاره که هنوز اندازش نشدی

سختیا نیومدن تا تو رو نابود کنن،
اومدن تا تو رو بسازن،
جوری که وقتی بالاخره رسیدی بگی "من اینجا رو با تمام دردام به دست آوردم"
و اونوقت، شیرینیش چند برابر می شه

پس اگه خسته‌ ای، بشین… ولی نمون
اگه شکستی، گریه کن… ولی فراموش نکن که هنوز ادامه داره
چون حتی در تاریک‌ ترین شبا هم ستاره‌ ای هست که چشم انتظار نگاهت باشه.

نرسیدن پایان نیست،
گاهی فقط مکثیه برای جهشی بلندتر…

۱

به تمام خوانندگان اینجا :>

گاهی با خودم فکر می‌ کنم...
کیا این گوشه‌ ی خلوتِ دنج رو می‌ خونن؟
شاید یکی توی اتوبوس، گوشی‌ به‌ دست، وسط شلوغیِ شهر، شایدم کسی شب قبل خواب
شایدم یه دوست قدیمی که هنوز چیزی نمی‌ گه، فقط می‌ خونه...

نمی‌دونم کجایین
تو تهران شلوغ؟ یه شهر بارونی؟ یا یه اتاق که نور لپ‌ تاپ تنها چراغشه؟
شاید بعضیاتون یه قهوه‌ خورِ شب‌ زی باشین،
یا یه آدمِ ساکت که فقط می‌ خونه و می‌ ره، بی‌ رد پا، بی‌ سر و صدا.

اما مهم نیست. 
مهم اینه که هستین.
و این حضورِ بی‌ نام، این خوندنای بی‌ صدا،
باعث می‌ شه حس کنم این واژه‌ ها، یه جایی، یه قلبی رو لمس می‌ کنن.

من اینجا نمی‌ نویسم برای اینکه فقط بگم.
می‌ نویسم برای اینکه شاید یه جای دور، کسی بهش بگه "عه! منم همین حسو داشتم..."

وبلاگ برای من، یه دفتره، یه دوربینِ خاموش، یه فنجون چایی کنار پنجره.
یه جا برای نوشتن، گفتن، خالی کردن.
نه قانون داره، نه سانسور. فقط منم و کلماتی که یه‌ جورایی مال همه‌ مونن.

می‌دونین؟
دوست دارم بدونم اون‌ طرف این صفحه کیه...
نه با اسم، نه با عکس.
فقط بدونم کسی هست که با من هم‌ نفس شده، حتی توی سکوت.

اگه یه روزی خواستی یه سلام بدی، یه نظر، یه نشونه بذاری، خوشحال می‌ شم...
برای این‌ که اینجا، یه مکالمه باشه نه فقط یه مونولوگ.

ممنون که هستین، حتی بی‌ صدا.
این وبلاگ، بدون شما فقط یه دفتر خالیه.

۷

نورِ وجودِ "تو"

گاهی زندگی، بی‌ صداترین زمزمه‌ ها را در بلندترین فریادها پنهان می‌ کند.
می‌ گذری از کوچه‌ هایی که خاطره ندارند، ولی غمی عجیب در دیوارهایشان جا خوش کرده.
رو به آسمان می‌ کنی؛ انگار ابرها هم گاهی گریه‌ شان نمی‌ گیرد، فقط خیره نگاهت می‌ کنند و تو را به یاد می‌ آورند که حتی بی‌ باران هم می‌ شود سبک شد، اگر بخواهی.

دنیا همیشه منتظر نمی‌ ماند، اما عجیب است…
درست لحظه‌ ای که فکر می‌ کنی همه‌ چیز از دست رفته، دستی از درونت برمی‌ خیزد، شبیه نورِ کم‌ جان شمعی در طوفان…
همان لحظه که دیگران فقط خاکسترت را می‌ بینند، جرقه‌ ای درونت زبانه می‌ کشد.

نه به خاطر امید، نه به خاطر رؤیا…
بلکه فقط چون فهمیده‌ ای:
اگر قرار است خاموش شوی،
حداقل با نوری از خودت بروی.

۳

[صفحه‌ ای پیدا شده، بدون تاریخ، با دست‌ خطی نرم و مبهم:]

امشب باز اون فکر اومد سراغم…

درباره‌ی اون دختری که هیچ‌وقت اسمش کامل گفته نشد.
یه بار فقط شنیدم کسی گفت "یه روزی می‌ فهمی کیه… ولی نه وقتی که انتظارشو داری."

آروم حرف می‌ زد، ولی وقتی حرف می‌ زد، انگار فضا مکث می‌کرد.
با صدایی که نه بلند بود، نه خشن… یه‌ جوری که دلت می‌ خواست بیشتر بشنوی.
می‌ گن چشماش پر از سوال بود…
ولی هر وقت ازش می‌ پرسیدن: "تو دنبال چی‌ای؟"،
فقط یه جمله می‌گفت:
"من حتماً رویامو زندگی می‌کنم."

نمی‌دونم اون رویا چی بود. 
یه اتاق عمل تو ذهنش بود؟ یه قطب یخ‌زده زیر نور شفق؟ یا شاید فقط صدای خنده‌ی پدر و مادرش بعد از یه خبر خوب؟

اون نبود که دنبال دیده شدن باشه…
ولی رد پاش همیشه می‌مونه.
بین صفحه‌ های کتابای تست‌ کنکور، تو لبخند یه بیمار، یا شاید تو یاد یه کودک که دیگه گرسنه نیست…

یه‌بار دیدمش… شاید.
یا شاید فقط خواستم فکر کنم که دیدمش.
یه دختری که شبیه هیچ‌ کس نبود.
نه مثل فرشته‌ ها، نه شبیه قهرمان‌ ها…
اما یه‌ جور عجیبی واقعی‌ تر از همه‌ شون.

گفتن یه رمز داره…  
یه کلمه - دکتر
ولی نه از اونایی که فقط لقبن.
از اون دکترایی که زخم دنیا رو می‌ فهمن.
همون‌ جا فهمیدم…
باید یه روز این دخترو از نزدیک ببینم

۳

نباید

ناخونای طبیعی خودم خدایی خوب و محکم بود

تا اینکه قرتی بازی ژلیش ناخونم شروع شد

امروز دیگه قطعی تصمیم گرفتم ریموو کنم و دیگه انجام ندم و بزارم ناخونای خوشگل خودم دوباره جون بگیرن و رشد کنن

که خیلی زمان میبره

رسما ریموو کردن مساوی تراشیدن ناخونه!

انقدر الان نازک و شکنندس که رو اعصاب و روانمه

سرم تقویت کننده ناخونو گرفتم ولیی خیلی طول میکشههه 

باید زود زودم کوتاشون کنم تا نشکنه

نباید از اول این کارو میکردم

اخه الان خوبه؟ 

۱
Older The Oldest